سیلواناسیلوانا، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره

سیلوانا(دختر بهشتی )

هدیه های دختر جونی در سالها و ماههای گذشته

این لباسها رو عمو ابراهیم و ویدا جون خریدن این آویز روی تخت و کریر رو خودم برات خریدم دلبندم     این پتوی خوشگل برای پدر جون بوده که دایی محمد پدرجون وقتی تازه به دنیا اومدن براشون آوردن ولی ایشون اصلا استفاده نکردن و مادر برای شما گذاشتن عزیزم   این عروسکهای خوشگل رو هم زن عمو ابراهیم ویدا جون دادن این شامپوها و دستمال مرطوب و روغن بچه و اسباب بازی و جوراب زمستونی رو هم زن عموابراهیم ویدا جون به شما هدیه دادن   این تاپ و شلوارک رو عزیزجون و اون شونه رو هم خاله زهرا برات خریدن این تاپ ناز نازی رو هم خاله مریم جون براتون هدیه آوردن این رو هم من و پدر جون از سفری که توی اردیبهشت ...
31 مرداد 1391

هفته بیست و چهارم

سلام عزیز مامان،  سلام گل دختر مامان، سلام جیگرگوشه مامان   خوبی مامان، خوش میگذره اون تو عزیزم، این روز ها من شما رو با تمام وجودم حس کردم عزیزم، شما داری بزرگتر می شی و به روز های دیدن و بغل کردن و بوسیدین نزدیک می شیم   من و شما وارد هفته بیست و چهارم از زندگی آبی شما شدیم و شما حسابی تکون می خوری و من ذوق می کنم و اما تغییرات شما در این هفته : در این هفته جنین بیست و چهار هفته ای است. موج های مغزی و حس ها فعال می شوند و به تدریج چین خوردگی های مغز در سطح مغز رشد و نمو پیدا می نمایند. جنین به روشنایی که از بیرون بدن می آید واکنش نشان می دهد. حالا ستون فقرات از 33 حلقه، 150 مفصل و 1000 ربات تشکیل...
28 مرداد 1391

شبی که گذشت 22/05/91

جونم برات بگه که ما دیشب حدود ساعت 5/11 رفتیم با همدیگه بخوابیم البته قرار بود من براتون داستان شنگول و منگول رو بخونم. همین که داشتم لباسم رو عوض می کردم شما شروع کردی به وول وول خوردن و من که فکرمی کردم بعد از اینکه داستان رو بخونم آروم می شی ولی بازم داشتی شیطونی می کردی و شکم منو مورد نوازش قرار میدادی. به پدر جون می گم بیا باهاش صحبت کن ببین آروم میشه ایشونم از خدا خواسته اومده شما رو می بوشه و شما هم که همش براشون دلبری می کری و ایشونم از این طرف حرفهای خوشگل خوشگل و قربون صدت می رفت و حدود یه ده دقیقه ای به این منوال گذشت که بالاخره آروم شدین و خوابیدین. اینقدر پدر جون ذوق می کردن به اینکه موقعی که داشتن باهاتون صحب...
23 مرداد 1391

هفته بیست و سوم

سلام عزیزم من و شما وارد هفته بیست و سوم از زندگی جنینی شما شدیم و شما ماشاا... شیطون شدید و خیلی من خوشحالم از این قضیه و کم کم داره باورم میشه که مادر شدم و به خودم تبریک می گم واما تغییرات شما در این هفته : در این هفته جنین بیست و سه هفته ای است. در این زمان مژه ها در پلک ها نمایان می شوند و چشمها نیز شروع به پلک زدن میکنند. مغزها به سرعت رشد می کنند و در واقع جنین حالا یک نوزاد کوچک است. موهای سر جنین بلندتر می شوند. اگر جنین پیش از وقت و در این دوره از حاملگی متولد شود، احتمال زیادی وجود دارد که زنده بماند. اما جنینی که به موقع متولد می شود تا زمان تولد هر روز در رحم مادر به رشد خود ادامه می دهد. اكنون طول بدن ك...
23 مرداد 1391

اولین روز کلاس زبان ترم جدید

روز پنج شنبه صبح ساعت 50/٧ پدرجون من رو برد و رسوند سر کلاس حدود ساعت 05/8 رسیدم و شما هم خیلی خانم خوابیده بودی و وول نمی خوردی حدود ساعت 5/10 بود که کمی وول خوردی و چند تا ضربه رو نثار شکم من کردی و وقتی متوجه شدی که من سر کلاسمو نباید بازیگوشی کنی و حواس من رو پرت کنی دوباره خوابیدی تا آخر ساعت.  بعد هم چون من به شما قول داده بودم که براتون کتاب داستان شنگول و منگول رو بخرم موقع برگشتن به خونه یه دونه شنگول و منگول با عکسهای قشنگ براتون خریدم و حدود ساعت 45/1 بعداز ظهر رسیدیم خونه و چون خیلی گرسنه بودیم شما هم که همش وول می خوردی از گرسنگی، یه نهار زدیم به معده و بعد از خوردن نهار برات داستان رو از روی کتاب خوندم و شما هم آروم گرف...
22 مرداد 1391

اولین دلبری نی نی برای پدر جون

دیروز ما رفتیم خونه مادر برای افطار، شما هم که خدا اینقدر عزیزت کرده هی تکون می خوردی و شکم مامان جون رو سفره کردی. به پدر جون گفتم بیا دستت رو بگذار ببین حس می کنی لگد زدنای نازنازیشو که یهویی شما یه لگد محکم زدی و پدر جون کلی ذوق کرد و گفت حس کردم حس کردم اینقدر خوشحال بود که تا یه چند لحظه ای لبخند روی لبش بود و داشت به اون لحظه ضربه شما فکر می کرد قربونت برم مامان جون که دیشب دل پدر جون رو هم بدست آوردی و کلی خوشحالش کردی موقعی هم که خواستیم بیاییم خونه شما دوباره شروع کردی به ضربه زدن و دوباره پدرجون حس کردن ضربه های شمارو و دوباره همون خوشحالیشون مضاعف شد موقع خواب هم برات قصه شنگول و منگول رو تعریف کرد...
18 مرداد 1391

150 روز گذشت

سلام دخمل ناز مامان، سلام طلای مامان، سلام مروارید مامان امروز منو شما 150 روزه که داریم با همدیگه زندگی می کنیم عزیز دلم امروز شما پنج ماهگیتون تموم میشه و وارد ماه ششم میشی عزیزم و این ماه آخرین ماه از سه ماهه دوم باردای محسوب میشه این یعنی کم کم و یواش یواش داریم به لحظه بغل گرفتن شما به امید خدا نزدیک میشیم عزیزم من و پدر جون داریم لحظه شماری می کنیم برای اون روز و خیلی هم خوشحالیم   ...
17 مرداد 1391

شنگول و منگول و حبه انگور

سلام عسل مامان چند شبی هستش که موقع خواب برای شما من و پدر جون داستان شنگول و منگول رو تعریف می کنیم و شما هم و اولش واکنش نشون میدی و خوب تکون می خوری و بعدش آروم میشی و می خوابی. من و شما از روز پنج شنبه ترم جدید زبان که شروع میشه باید بریم سر کلاس هم هوا گرمه و هم من خیلی زود خسته می شم و از شما جیگر خودم می خوام که منو همراهی کنی تا بتونم کلاسها رو تا آخر ادامه بدم . البته من به شما قول دادم که اگه این کارها رو بکنی برات از شهر کتاب کتاب داستان شنگول و منگول و حبه انگور رو براتون بخرم و از این به بعد از روی کتاب براتون داستان رو تعریف کنم .   ...
17 مرداد 1391

هفته ای که گذشت

روز سه شنبه هفته گذشته من و شما نوبت چکاپ ماهیانه داشتیم و روز قبل زنگ زدم به عزیزجون و خواستم که ایشون هم به همراه من بیان بیمارستان. عزیزجون و خاله زهرا روز سه شنبه نوبت دندون پزشکی داشتن و کارشون تا ساعت 5/12 ظهر تموم شد منتظر من موندن تا رفتم دنبالشون و رفتیم بیمارستان حدود ساعت 45/1 بعد از ظهر بود که رسیدیم بیمارستان و نوبت گرفتیم و نفر سوم بودیم اول رفتیم و صدای قلب مهربونت رو شنیدیم و بعد هم غربالگری شما رو دیدن و گفتن و گفتن خیلی خوبه و بعدش هم منتظر شدیم بریم خانم دکتر ما رو ویزیت کنن حدود ساعت 5/3 بود که خانم دکتر ما رو ویزیت کردن و بعد با عزیزجون و خاله زهرا رفتیم دنبال پدر جون و با همدیگه رفتیم خونه عزیزجون تا...
15 مرداد 1391

هفته بیست و دوم

سلام گلم، سلام دختر عزیزم، سلام مامان جون امروز روزی هستش که من و شما وارد هفته بیست و دوم از زندگی جنینی شما شدیم . عزیزم ان شاا... این دوران به خوبی و سلامتی شما و مامان جون به پایان برسه تا بتونم شما مروارید درونم رو بغل کنم و ببوسم عزیزم . و اما تغییرات شما در این هقته : در این هفته جنین بیست و دو هفته ای است. حالا جنین تمام رحم را گرفته است و مادر بیش از قبل حرکات جنین را حس می کند. اندام حفظ تعادل در گوش در جای خود قرار می گیرند و حالا ساختمان های گوش شروع به سخت شدن می کنند. به دلیل رشد اندام حفظ تعادل در گوش، جنین حالا تعادلش را بهتر حفظ می کند. ممکن است که فکر کنیم که جنین در جای بسیار ساکتی در بدن مادر است، اما بر...
15 مرداد 1391